علی بهاری

برای مشاهده مطالب وارد سایت شوید.

همسفر رفتی و غم ..

همسفر رفتی و غم باز به تبریز آمد 

رفتنت سخت شد و حضرت ِپاییز آمد

 

با وداعت همه‌ی شهر دچار غم شد

برگ در چشم درختانِ غم انگیز آمد

 

آسمان تابش گرمای خودش را برد و 

سوزِ سرمایِ زمستانیِ تبریز آمد

 

نام زیبای تو را بر لب خود می‌دیدم 

رفتی و دور شدی دوره‌ی پرهیز آمد 

 

دوره‌ی وصل به سر آمد و بعد از رفتن 

هجر با چهره‌یِ یک وحشی خون‌ریز آمد

 

علی بهاری (صالح)

تقدیم که سفر کرده‌ترین شاعر _ابوالفضل حمامی_

موافقین ۱ مخالفین ۰

لبخند تلخ

 

 

لبخند تلخی در لبت جای جنون انداخته 

مجنون برای دیدنش دین خودش را باخته

 

لبخند تلخ و ساده ات آتش زده بر جان ما 

اما همین لبخند تو دل را دوباره ساخته

 

گاهی جنون آورده و گاهی سکونم داده او

گاهی نوازش کرده و گاهی به روحم تاخته

 

عمری به جنگ اهرمن رفته دلم با یاد تو

با دیدن روی تو او تیغ و سپر انداخته

 

تشویش، دارم می زند، پر از هوای گریه ام 

همسان شده در جان من شعر و غزل با یاخته

علی بهاری (صالح)

- *یاخته:سلول *دارم میزند:من را دار میزند

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خنده ی ریز سیبی

 

 

ظاهرا با من غریبی میکنی 
باطنا اما نجیبی میکنی
.
در حضورم با خودت ،بادیگران
فعل های بس عجیبی میکنی
.
در خفا آباد دل با این دلم
خنده های ریز سیبی میکنی
.
باهزاران حیله ویک چشم،تو
حمله های بس مهیبی میکنی
.
در خراباتی ترین حال دلم
بر من تنها طبیبی میکنی
.
با هزاران ظاهر و یک باطنت
کارهای دل فریبی میکنی

ali bahari
موافقین ۱ مخالفین ۰