لبخند تلخی در لبت جای جنون انداخته 

مجنون برای دیدنش دین خودش را باخته

 

لبخند تلخ و ساده ات آتش زده بر جان ما 

اما همین لبخند تو دل را دوباره ساخته

 

گاهی جنون آورده و گاهی سکونم داده او

گاهی نوازش کرده و گاهی به روحم تاخته

 

عمری به جنگ اهرمن رفته دلم با یاد تو

با دیدن روی تو او تیغ و سپر انداخته

 

تشویش، دارم می زند، پر از هوای گریه ام 

همسان شده در جان من شعر و غزل با یاخته

علی بهاری (صالح)

- *یاخته:سلول *دارم میزند:من را دار میزند